سیکا

اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید حتما لحظات خوشی در این وبلاگ خواهید داشت

سیکا

اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید حتما لحظات خوشی در این وبلاگ خواهید داشت

سیکا
اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید
و لحظات خوشی را در این وب داشته باشید

*وبلاگ تفریحی سیکا*
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۴۰ مطلب با موضوع «مطلب» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ب.ظ

ههه

آب قطع شده بود، رفتم از یخچال چن تا شیشه آب برداشتم ریختم تو کولر.

بعدا فهمیدم دوتا از شیشه ها گلاب بوده!

اشتباهی ریختمش توی کولر.

حال هوای امامزاده گرفته خونمون

فضافوق العاده معنوی شده!

نایب الزیاره همتون هستم

دیگه بابام هم دست به کولر نمیزنه

نشسته زیر باد کولر داره زیارت عاشورا میخونه

هرکی حاجتی چیزى داره کامنت بذاره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۸
میلاد فلاح
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ب.ظ

عشق چیست

عشق چیست؟

به کودکی گفتند: عشق چیست؟ گفت: بازی.

به نوجوانی گفتند: عشق چیست؟ گفت: رفیق بازی.

به جوانی گفتند: عشق چیست؟ گفت: پول و ثروت.

به پیرمردی گفتند: عشق چیست؟ گفت:عمر.

به عاشقی گفتند: عشق چیست؟

چیزی نگفت: آهی کشید و سخت گریست

              به کوه گفتم عشق چیست؟
لرزید
به ابر گفتم عشق چیست؟
بارید
به باد گفتم عشق چیست؟
وزید
به پروانه گفتم عشق چیست؟
نالید
به گل گفتم عشق چیست؟
پرپر شد
به انسا
تم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت دیوانگی ست
ن گف

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۰
میلاد فلاح
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۷ ب.ظ

قضاوت

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.

او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند .وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟» مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! او حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد … یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد…

در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.

- چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند…
سنگ … پس از رها کردن!
حرف … پس از گفتن!
موقعیت… پس از پایان یافتن!
و زمان … پس از گذشتن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۷
میلاد فلاح
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ

بخون

این حق مسلم هر دختریه که عکسای 13 تا 18 سالگیشو بسوزنه!

تصویر

خانومایی که می رید سینما

خواهش می کنیم اون گنبد رو از روی کلتون بردارید تا ملت پشت سریتون هم بتونن فیلم نیگا کنن!

تصویر

یه فامیل داریم، معتقده اگر دسته جمعی زیر کولر بخوابیم به موتورش فشار میاد، حتی شاید هم بسوزه!

تصویر

هیچ وقت دوس دخترتون رو بخاطر عیب هایی که داره سرزنش نکنید چون اون بنده خدا بخاطر همین عیب ها بوده که

نتونسته بهتر از تو پیدا کنه!!! (borujerdiha.ir)

تصویر

خداییش پشه ای که ۶ طبقه میاد بالا،

.

.
.
.
حقشه که نیش بزنه. زحمت کشیده کار کرده ….

تصویر

داییمون بعد 1ماه زنگ زده بهم میگه دلم برات تنگ شده بی معرفت

خونه تنهام بیا اینجا

منم 1000 فکر باحال کردم که چه سوپرایز خوبی برام داره یعنی چه چیزی انتظارمو میکشه!ا ؟

رفتم اونجا دیدم بنایی دارن !ا

بهم میگه پسر چرا انقدر دیر کردی؟

این قدر که بیل و کلنگ زدم دستام تاول زده تصویر

تصویر

یارو می ره کتابخونه کتابشو پس بده، مسئول کتابخونه می پرسه: کتابش خوب بود؟ یارو جواب می ده: والا شخصیت

زیاد داشت ولی داستانشو نفهمیدم! کتابدار می گه: پس شما بودین دفترچه تلفن منو اشتباهی بردین!

تصویر

دیروز تو خیابان اعصابم داغون بود. فقط دوست داشتم یکی رو بزنم

این وسط یکی اومده میگه ساعت چنده؟

می گم یه ربع به دو

برگشته می گه خودت بدو!

هیچی دیگه اون کسی که دنبالش می گشتم رو پیدا کردم!
(borujerdiha.ir)

تصویر

تا حالا دقت کردین وقتی یه نفر شمارو دعوت به دیدن یه فیلمی که قبلا خودش دیده میکنه ، تو مدت فیلم یه جوری نگاتون

میکنه که انگار خودش فیلمو ساخته

تصویر

یه بار اعصاب نداشتم داشتم قدم می زدم، یه خانومی ازم پرسید:

ببخشید آقا ساعت دارید؟

منم گفتم آره و رفتم!

تصویر

سر شب مامانم زنگ زده می گه شام چی دوست داری بپزم؟ می گم فرق نمی کنه هر چی می خوای بپز. می گه من

چیزی به ذهنم نمی رسه تو بگو، می گم باشه زرشک پلو با مرغ درست کن.

می گه آخه ماکارونی پختم!

تصویر

بالاتر از سرعت نور می دونی چیه؟

سرعت جمع و جور کردن خونه در مواجهه با مهمان سرزده

تصویر

دیگه کسی مشغول ساخت و ساز نیست همه مشغول ساخت و پاخت اند!

تصویر

چند وقت دیگه هم می بینیم مردم تلویزیونِ خونه شون رو گرفتن دستشون تو خیابون راه می رن.

بعد می پرسیم می فهمیم گوشی جدید سامسونگه!

تصویر

بچه که بودم زنگ زدم 118 فوت کردم!

بعد خانومه گفت تلفن شما کنترل می شه بیب بیب بیب …!

داشتم سکته می کردم. سریع قطع کردم، سیم تلفنم کشیدم، رفتم در خونه رو هم قفل کردم.

فقط کم مونده بود از کشور خارج بشم!

تصویر

دختر خالم پنج سالشه داشت برنامه کودک می دید، کانالو عوض کردم

برگشته بهم می گه آخه قیافه هم نداری یه چیزی بهت بگم!

تصویر

طرف رفته خواستگاری

بابای عروس با لپ تاپ اومده می گه پسر جون، من اهل تحقیقات محلی و اینا نیستم، یوزر پسورد فیس بوک رو بزن!

تصویر

قدیما وقتی شام نداشتیم تن ماهی می خوردیم، بعد تن ماهی شد 7 هزار تومن، رو آوردیم به املت، حالا هم که گوجه شده

6 تومن، نمی دونم از این به بعد چه خاکی باید بخوریم.

تصویر

تا 5 سالگی فکر می کردم اگه اذیت کنم لولو می خورتم

6 سالگی فکر می کردم خانم مجری از توی تلویزیون می تونه همنو ببینه

7 سالگی فکر می کردمیه کلاغی خبرها رو برا مامانم می بره

10 سالگی فکر می کردم دخترا رو مامانا به دنیا میارن پسرا رو باباها

14 سالگی فکر می کردم خارج یه جا نزدیکه آلمانه

16 سالگی فکر می کردم کرم دندون وجود داره

17 سالگی فکر می کردم یه روزنامه هست اسمش کثیرالانتشاره

19 سالگی فکر می کردم اگه پولامو چند بار بشمارم کم میشه ازش

20 سالگی دیگه تصمیم گرفتم فکر کردن رو بذارم کنار!

تصویر

دوس دارم اسم دخترمو بذارم مروارید

اسم مامانشم که صدفه

منم که جلبکم

کلا یه خونواده دریایی درست کنیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۶
میلاد فلاح
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۲ ب.ظ

کجای قرآن دوست پسر و دوست دختر را ممنوع کرد؟


به گزارش صراط، خداوندی که انسان را خلق نموده و راه‌های رسیدن به کمال و سعادت دنیا و آخرت را به نشان داده و با بیان چگونگی روابط انسان با هر شخص، جامعه یا موضوعی به گونه‌ای که هم رفع نیازش را نماید و سبب کمالش گردد قوانینی وضع نموده است، نه تنها خود بهتر از هر کس دیگری می‌داند که انسان [اعم از مذکر یا مۆنث] به جنس مخالف نیاز دارد، بلکه می‌فرماید: خودم در قوانین تکوینی خلقتم، و بر اساس علم و حکمتم این غریزه و محبت را به شما داده‌ام. هم چنان که نیاز و محبت چیزهای دیگری را نیز بر شما قرار داده‌ام.

اما اگر انسان برای رفع هر نیازش بدون هیچ قانونی که منتج به فایده‌ی او شود عمل کند، از تعقل و اراده‌ی خود که وجه متمایز او با حیوانات است، هیچ بهره‌ای نمی‌برد و لذا چون حیوانات و بلکه پست‌تر می‌گردد [کالانعام بل هم اضل]. لذا برای هر فعلی قانونی وضع نمود و در این قانون بهترین‌ها را حلال و مضرات را حرام نمود. یا به تعبیری دیگر، اصل‌ها را حلال و بدل‌های تقلبی را حرام نمود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۲
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۸ ب.ظ

جوک جدید

غضنفر صبح یه لیوان خاکشیر میخوره، تا شب پشتک میزنه که ته‌نشین نشه!
 

غضنفر ازژاپن برمیگرده.بهش میگن اونجامشکل زبان نداشتی؟میگه:من نه ولی ژاپنی هاچرا !


تو شهر حیف نون اینا (!) کراوات مد شده... تا الان ?? نفر تلفات داشته!


تو شهر حیف نون اینا برای اولین بار چرخ فلک نصب می کنن. حیف نون به شهرداری زنگ می زنه می گه دستتون درد نکنه، از وقتی پنکه بزرگه رو نصب کردین هوا خیلی خنک شده



حیف نون می افته توی چاه، می گه خدا رو شکر تهش سوراخ نبود!

حیف نان کیس کامپیوترش رو میبره تعمیرگاه می گه آقا اینو برای ما تعمیر کن مرده می گه: چه مشکلی داره؟ میگه: والا نمی دونم چرا چند روزه جا لیوانیش بیرون نمیاد!


حیف نان راننده اتوبوس بوده بعد یه مدت راننده مینی بوس می شه... می بینند که هیچی پول در نمیاره... پیگیر می شن می بینن که پولها رو پاره می کنه!

یارو میره خواستگاری، از دختره خوشش نمیاد، به بابای عروس میگه: ما میریم یه دور میزنیم، بر می‌گردیم



می دونی آماره ازدواج در چه حیوونی بیشتر است ؟ .........تو حلزون چون هم خونه داره هم ماشین


مادره به بچش میگه : می دونم موهای خواهرت رو کشیدی شیطونه گولت زد. بچه هم میگه :آره ولی لگدی که تو دلش زدم ابتکار خودم بود
 

ترکه کارخانه عمامه سازی می زنه بعد از یک هفته پلمپش می کنند.بهش میگن:تو کارت خوب بود جیکار کردی پلمپش کردند؟می رن تحقیق می کنند می بینند روی عمامه ها آرم نایک می زده


 

ترکه زن ژاپنی میگیره هر پنج دقیقه بهش میگه خوب خوابت میاد برو بگیر بخواب....!


لره با شلوار ورزشی میره مسجد بهش میگن چرا با شلوار ورزشی اومدی مسجد ؟میگه امروز مسابقه قرآن دارم



از لره می پرسن آرزوت چیه؟ میگه: دکتربشم از اتاق عمل بیام بیرون بگم: متاسفم




حیف نون سوار مترو می شه، تفنگ در میاره به راننده مترو می گه یالا برو دوبی!


به بزه می گن چرا زنگولت صدا نمی کنه؟ می گه گذاشتمش رو ویبره!


معلم: فعل کشیدن را صرف کن. شاگرد: کشیدم کشیدی پاره شد!


دو باجناق به نام های کافی ونعمت سوار یک خر بودند. نعمت گفت اگر یک خر دیگر بود، کافی بود. کافی گفت همین هم که هست نعمت است!


اصفهانیه آب معدنی می خره، به زنش می گه حاج خانم آب بریز توش، این خیلی غلیظه!




ضرب المثلهای به روز شده:1-سرش بو پیتزا سبزیجات میده .2- آنتی بیوتیک بعد از مرگ سهراب.3-پرادو سواری دولا دولا نمیشه .4-پاتو از پارکتت درازتر نکن. 5- هری پاتر آخرش خوشه


یک کلاغ با یه زرافه عروسی می کنه بچشون کلافه می شه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۸
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۳ ب.ظ

زیراب زدن


بابابزرگم هشتاد سالشه همیشه اصرار می کنه که بذارید

 

من از خونه تنهایی برم بیرون مگه زندانی گرفتید؟

 

می خوام برم نون و روزنامه اینا بگیرم…

 

یه روز بعد از کلی اصرار گفتیم باشه برو ولی مواظب باش…

 

رفته نونوایی محل به همه ی اونایی که تو صف بودن

 

گفته عجب روزگاری شده پنج تا دختر دارم پنج تا پسر

 

تو این سن و سال من ِ پیرمرد باید بیام تو صف وایسم

 

 نون اونارم من بگیرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۳
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۲ ب.ظ

پیغامگیر بابابزرگ و مامان بزرگا

ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:

اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.

اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.

اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید.

اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید.

اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.

اگر  پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید. اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش می کنیم!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۲
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۰ ب.ظ

سوپ


یارو میره رستوران سوپ بخوره
سفارش میده ولی خیلی طول میکشه ،
میبینه یکی اونور نشسته ، یه کاسه سوپ جولوشه و داره سیگار میکشه .
میگه : جناب من عجله دارم ، سوپ شمارو بخورم، سوپ من که اومد مال شما
سوپ رو که تا آخرش میخوره میبینه یه مارمولک خشکی تهش چسبیده !
هر چی خورده بود بالا میاره تو کاسه !
اون سیگاریه میگه :
تو هم دیدیش ... !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۰
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۵ ب.ظ

مصاحبه تست هوش

مصاحبه کننده : در هواپیمائی 500 عدد آجر داریم، 1 عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان چند عدد آجر داریم ؟
متقاضی : 499 عدد !
مصاحبه کننده : سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.
متقاضی : مرحله اول: در یخچالو بازمیکنیم - مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال - مرحله سوم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده : حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضی...ح دهید !
متقاضی : مرحله اول: در یخچالو بازمیکنیم - مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم - مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال - مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده : شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جزیکی. اون کیه ؟
متقاضی : گوزنه که تو یخچاله !!
مصاحبه کننده : چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟
متقاضی : خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !!
مصاحبه کننده : سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟
متقاضی : امممممممم، نمیدونم، غرقشد ؟
مصاحبه کننده : نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد تو سرش مرد !!! شما مردود شدین، نفر بعدی لطفا :|

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۵
میلاد فلاح