جوک 160
وقتي بچه بودم يه بار مامانم كتكم زد
منم اومدم تريپ فيلما لباسامو جمع كنم از خونه برم..
اومد ديد يه بار ديگه كتكم زد كه چرا لباساي تاشده روبهم ريختي
وقتي بچه بودم يه بار مامانم كتكم زد
منم اومدم تريپ فيلما لباسامو جمع كنم از خونه برم..
اومد ديد يه بار ديگه كتكم زد كه چرا لباساي تاشده روبهم ريختي
طرف میگه از شهرتون خاطره بدی دارم
میگم چرا؟!
میگه: یبار اومدم اونجا اسهال شدم
دیوص اومده ریده تو شهرمون طلبکارم هست
به بابام میگم بدم میاد آبمیوه رو تو لیوان شیشه ای بخورم
برگشته میگه بریز تو آفتابه بخور نی ام داره.
):
روزی سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد ، از نزدیکی خانه ی بازرگانی رد می شد ، در باز بود و او خانه ی مجلل ، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت :" این بازرگان چقدر ثروتمند است." تا اینکه یک روز حاکم شهر هم از آنجا عبور کرد ، او دید که همه ی مردم به حاکم احترام می گذراند حتی بازرگانان. مرد با خودش گفت :" کاش من یک حاکم بودم ، آن وقت از همه قوی تر می شدم." در همان لحظه ، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود ، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند . پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و تبدیل به ابری بزرگ شد ...کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به یک طرف راند. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره ی بزرگی رسید ، دیگر قدرت تکان دادن آن را نداشت ، با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا صخره ی سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همانطور که با غرور ایستاده بود ، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود . نگاهی به بالا انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است !!!
آدم ها را می بخشم...
نه به خاطر اینکه ساده هستم..نه
به خاطر اینکه به خودم
به سلامتم ارزش قائلم
ساده تر بگویم
وقتی برای فکر کردن به
چیز های بیهوده را ندارم
آنها را می بخشم شاید روزی
کسی همین کار را
با آنها بکند
آنوقت خواهند فهمید که
بخشش یعنی چه
*از خودم*
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
همه ی سر در گوشی ها ... منتظر افطارند
مراحل اتصال usb به کامپیوتر:
۱. اول میزنی جا نمیره
۲. بعد با خودت میگی حتما برعکس گرفتی دستت بر میگرونی میبینی اصلا چفت نمیشه
۳. به سرش نیگا میکنی دوباره برش میگردونی ایندفعه میره تو
.
.
.
.
.
.
.
.
.
محققان اعلام کردند که روزانه میلیاردها ساعت از وقت انسان ها سر این قضیه تلف میشه
استادمون گفت یه بار تو ماشین شجریان پلی کردم از ایلام تا کرمانشاه نی و سنتور بود تو کرمانشاه یه بیت حافظ خوند دوباره سه تار زد تا همدان!
میدونستید الان صنعت دکمه رو ما مردا زنده نگه داشتیم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چون دیگه مانتوهای دخترا کلا دکمه نداره
ﺍﻧﻘﺪﯼ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﭘﺪﯾﺖ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎست
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ اینده ﻣﻦ نیست