سیکا

اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید حتما لحظات خوشی در این وبلاگ خواهید داشت

سیکا

اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید حتما لحظات خوشی در این وبلاگ خواهید داشت

سیکا
اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید
و لحظات خوشی را در این وب داشته باشید

*وبلاگ تفریحی سیکا*
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیکا» ثبت شده است

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۸ ب.ظ

جوک 160

وقتي بچه بودم يه بار مامانم كتكم زد

منم اومدم تريپ فيلما لباسامو جمع كنم از خونه برم..








اومد ديد يه بار ديگه كتكم زد كه چرا لباساي تاشده روبهم ريختي

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۸
میلاد فلاح
چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۴۵ ب.ظ

جوک 159

طرف میگه از شهرتون خاطره بدی دارم

میگم چرا؟!






میگه: یبار اومدم اونجا اسهال شدم

دیوص اومده ریده تو شهرمون طلبکارم هست


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۵
میلاد فلاح
چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۲۶ ب.ظ

جوک 158

به بابام میگم بدم میاد آبمیوه رو تو لیوان شیشه ای بخورم





برگشته میگه بریز تو آفتابه بخور نی ام داره.

):


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۶
میلاد فلاح
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ق.ظ

متن عبرت انگیز

روزی سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد ، از نزدیکی خانه ی بازرگانی رد می شد ، در باز بود و او خانه ی مجلل ، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت :" این بازرگان چقدر ثروتمند است." تا اینکه یک روز حاکم شهر هم از آنجا عبور کرد ، او دید که همه ی مردم به حاکم احترام می گذراند حتی بازرگانان. مرد با خودش گفت :" کاش من یک حاکم بودم ، آن وقت از همه قوی تر می شدم." در همان لحظه ، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود ، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند . پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و تبدیل به ابری بزرگ شد ...کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به یک طرف راند. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره ی بزرگی رسید ، دیگر قدرت تکان دادن آن را نداشت ، با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا صخره ی سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همانطور که با غرور ایستاده بود ، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود . نگاهی به بالا انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است !!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۸
میلاد فلاح
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۴ ق.ظ

سخن خودم

آدم ها را می بخشم...
نه به خاطر اینکه ساده هستم..نه
به خاطر اینکه به خودم
به سلامتم  ارزش قائلم
ساده تر بگویم
وقتی برای فکر کردن به
چیز های بیهوده را ندارم
آنها را می بخشم شاید روزی
کسی همین کار را
با آنها بکند
آنوقت خواهند فهمید که
بخشش یعنی چه




*از خودم*

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۴
میلاد فلاح
سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۶ ب.ظ

جوک 157

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند














همه ی  سر در گوشی ها ... منتظر افطارند

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۶
میلاد فلاح
شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۰۵ ب.ظ

جوک 155

مراحل اتصال usb به کامپیوتر:
۱. اول می‌زنی جا نمی‌ره
۲. بعد با خودت میگی حتما برعکس گرفتی دستت بر می‌گرونی می‌بینی اصلا چفت نمیشه
۳. به سرش نیگا میکنی دوباره برش می‌گردونی ایندفعه می‌ره تو
.
.
.
.
.
.
.
.
.
محققان اعلام کردند که روزانه میلیاردها ساعت از وقت انسان ها سر این قضیه تلف میشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۰۵
میلاد فلاح
شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۰۲ ب.ظ

شجریان

استادمون گفت یه بار تو ماشین شجریان پلی کردم از ایلام تا کرمانشاه نی و سنتور بود تو کرمانشاه یه بیت حافظ خوند دوباره سه تار زد تا همدان!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۲
میلاد فلاح
شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۱ ق.ظ

جوک 154

می‌دونستید الان صنعت دکمه رو ما مردا زنده نگه داشتیم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چون دیگه مانتوهای دخترا کلا دکمه نداره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۴:۰۱
میلاد فلاح
جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۵۷ ب.ظ

آپدیت

ﺍﻧﻘﺪﯼ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﭘﺪﯾﺖ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎست
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ اینده ﻣﻦ نیست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۵۷
میلاد فلاح