سیکا

اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید حتما لحظات خوشی در این وبلاگ خواهید داشت

سیکا

اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید حتما لحظات خوشی در این وبلاگ خواهید داشت

سیکا
اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید
و لحظات خوشی را در این وب داشته باشید

*وبلاگ تفریحی سیکا*
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۴۰ مطلب با موضوع «مطلب» ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ب.ظ

هه

به خاطر عدم پرداخت مهریه افتادم زندان..

اونجا مجبور بودم هر روز دستشویی بشورم…

کلا نظافت اون بند با من بود..

اونجا بود که با خودم فکر کردم

اگر تو خونه همین کارا رو میکردم خب هیچوقت مهرشو نمیذاشت اجرا….

نخند پاشو دستشویی رو بشور مرررررددد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۱
میلاد فلاح
پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۹ ب.ظ

حقیقت

یکی دکمه های لباسشو باز کرد...
رفت جلو دوربین...به عشق چار تا لایک!

یکی هم بند پوتینشو سفت کرد...
رفـت رو میـن...بـه عشـق این خــاک!!! #حقیقت -تلخ

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۵۹
میلاد فلاح
پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ب.ظ

آزادی

کی میگه تو ایران آزادی نیست
برق آزاد
نون آزاد
آب آزاد
گاز آزاد
دلار آزاد
دیشب هم بنزین آزاد شد
دیگه نگید تو ایران آزادی نیست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۵۸
میلاد فلاح
پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۷ ب.ظ

روزه


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۵۷
میلاد فلاح
پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۳ ب.ظ

جوک ضد دختر

دختره اومده تو مغازه دستشو گذاشته رو پفک میگه:
آقا از این پـُفکا دارین؟
منم گفتم نه عزیزم تموم کردیم! اونم رفت بیرون!
رانی هلو وا کنین فشارم افتاده!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۵۳
میلاد فلاح
پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ب.ظ

جوک

دیشب به دوس دخترم
اس دادم :
چی تنته عشقم؟!
گفت :
.
.
.
شلوار کردی قهوه ای
با رکابی آبی!!!
تعجب کردم!
گفتم چقدر آشناست
نگا کردم دیدم اشتـباهی واسـه بابام فرسـتادم.!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۵۱
میلاد فلاح
پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ب.ظ

پست

میدونی تو والیبال وقتی مربی به سعید معروف دستور میده به این کار چی میگن؟
.
.
.
.
.
.
امر به معروف!!!
نگو شنیده بودی که با جفت پاهام لگد میزنم تو چشات!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۴۵
میلاد فلاح
چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۹ ب.ظ

نامه ای به خدا

یک روزکارمند پستی به نامه هایی که آدرس نا معلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود. نامه ای به خدا. با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده وبخواند.

در نامه اینطور نوشته شده بود: خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف من را که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یک شنبه هفته دیگرعید است و من دونفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی. به من کمک کن. کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آن ها جیب خود را جست وجو کنند وهر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان96 دلار جمع شد که آن را در پاکتی گذاشته و برای پیر زن فرستادند. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند عید به پایان رسید و چند روزی از آن ماجرا گذشت تا اینکه نامه دیگری از آن پیر زن به اداره پست رسید. که روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا. همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود: خدای عزیزم چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آن ها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی. البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم  کارمندان پست آن را بر داشته اند...!!!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۹
میلاد فلاح
چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ب.ظ

طنز کودک و دوچرخه

کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می‌خوام...
بابی پسر خیلی شری بود و همیشه اذیت می کرد...
مامانش بهش گفت: آیا حقته که این دوچرخه رو واسه تولدت بگیریم؟
بابی گفت: آره.
مامانش بهش گفت: برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.
نامه شماره یک
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
"دوستدار تو - بابی"
بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه، کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمیاد. برای همین نامه رو پاره کرد.
نامه شماره دو
سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
"بابی"
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمیده، واسه همین پاره اش کرد.
نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
"بابی"
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده، واسه همین پاره اش کرد. تو فکر فرو رفت، رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا...
مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.
بابی رفت کلیسا، یه کمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مریم مقدس رو دزدید و از کلیسا فرار کرد...!
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.
نامه شماره چهار
سلام خدا !!

مامانت پیش منه! اگه می خواهیش، واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
"بابی"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۷
میلاد فلاح
چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۸ ب.ظ

شانس

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می‌زد.

روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد.

همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند:

عجب بد شانسی‌ای آوردی

پیرمرد جواب داد: بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟

چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر

به خانه‌ی پیرمرد بازگشت.

این‌بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند: عجب خوش شانسی‌ای

آوردی!

اما پیرمرد جواب داد: خوش شانسی؟ بد شانسی؟ کسی چه می‌داند؟

بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی می‌کرد یکی از آن

اسب‌های وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست.

باز همسایگان گفتند: “عجب بد شانسی‌ای آوردی!” و این‌بار هم پیرمرد

جواب داد: “بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟”

در همان هنگام، ماموران حکومتی به روستا آمدند.

آن‌ها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند.

از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند،

اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمی‌تواند

راه برود، از بردن او منصرف شدند/

“خوش شانسی؟ بد شانسی؟ چـــه می‌داند؟

هر حادثه‌ای که در زندگی ما روی می‌دهد، دو روی دارد.

یک روی خوب و یک روی بد.

هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست.

بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم.

زندگی سرشار از حوادث است…

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۸
میلاد فلاح