سیکا

اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید حتما لحظات خوشی در این وبلاگ خواهید داشت

سیکا

اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید حتما لحظات خوشی در این وبلاگ خواهید داشت

سیکا
اگر حوصله شما سر رفته است به این وبلاگ سر بزنید
و لحظات خوشی را در این وب داشته باشید

*وبلاگ تفریحی سیکا*
پیام های کوتاه
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۲ ب.ظ

کجای قرآن دوست پسر و دوست دختر را ممنوع کرد؟


به گزارش صراط، خداوندی که انسان را خلق نموده و راه‌های رسیدن به کمال و سعادت دنیا و آخرت را به نشان داده و با بیان چگونگی روابط انسان با هر شخص، جامعه یا موضوعی به گونه‌ای که هم رفع نیازش را نماید و سبب کمالش گردد قوانینی وضع نموده است، نه تنها خود بهتر از هر کس دیگری می‌داند که انسان [اعم از مذکر یا مۆنث] به جنس مخالف نیاز دارد، بلکه می‌فرماید: خودم در قوانین تکوینی خلقتم، و بر اساس علم و حکمتم این غریزه و محبت را به شما داده‌ام. هم چنان که نیاز و محبت چیزهای دیگری را نیز بر شما قرار داده‌ام.

اما اگر انسان برای رفع هر نیازش بدون هیچ قانونی که منتج به فایده‌ی او شود عمل کند، از تعقل و اراده‌ی خود که وجه متمایز او با حیوانات است، هیچ بهره‌ای نمی‌برد و لذا چون حیوانات و بلکه پست‌تر می‌گردد [کالانعام بل هم اضل]. لذا برای هر فعلی قانونی وضع نمود و در این قانون بهترین‌ها را حلال و مضرات را حرام نمود. یا به تعبیری دیگر، اصل‌ها را حلال و بدل‌های تقلبی را حرام نمود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۲
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۸ ب.ظ

جوک جدید

غضنفر صبح یه لیوان خاکشیر میخوره، تا شب پشتک میزنه که ته‌نشین نشه!
 

غضنفر ازژاپن برمیگرده.بهش میگن اونجامشکل زبان نداشتی؟میگه:من نه ولی ژاپنی هاچرا !


تو شهر حیف نون اینا (!) کراوات مد شده... تا الان ?? نفر تلفات داشته!


تو شهر حیف نون اینا برای اولین بار چرخ فلک نصب می کنن. حیف نون به شهرداری زنگ می زنه می گه دستتون درد نکنه، از وقتی پنکه بزرگه رو نصب کردین هوا خیلی خنک شده



حیف نون می افته توی چاه، می گه خدا رو شکر تهش سوراخ نبود!

حیف نان کیس کامپیوترش رو میبره تعمیرگاه می گه آقا اینو برای ما تعمیر کن مرده می گه: چه مشکلی داره؟ میگه: والا نمی دونم چرا چند روزه جا لیوانیش بیرون نمیاد!


حیف نان راننده اتوبوس بوده بعد یه مدت راننده مینی بوس می شه... می بینند که هیچی پول در نمیاره... پیگیر می شن می بینن که پولها رو پاره می کنه!

یارو میره خواستگاری، از دختره خوشش نمیاد، به بابای عروس میگه: ما میریم یه دور میزنیم، بر می‌گردیم



می دونی آماره ازدواج در چه حیوونی بیشتر است ؟ .........تو حلزون چون هم خونه داره هم ماشین


مادره به بچش میگه : می دونم موهای خواهرت رو کشیدی شیطونه گولت زد. بچه هم میگه :آره ولی لگدی که تو دلش زدم ابتکار خودم بود
 

ترکه کارخانه عمامه سازی می زنه بعد از یک هفته پلمپش می کنند.بهش میگن:تو کارت خوب بود جیکار کردی پلمپش کردند؟می رن تحقیق می کنند می بینند روی عمامه ها آرم نایک می زده


 

ترکه زن ژاپنی میگیره هر پنج دقیقه بهش میگه خوب خوابت میاد برو بگیر بخواب....!


لره با شلوار ورزشی میره مسجد بهش میگن چرا با شلوار ورزشی اومدی مسجد ؟میگه امروز مسابقه قرآن دارم



از لره می پرسن آرزوت چیه؟ میگه: دکتربشم از اتاق عمل بیام بیرون بگم: متاسفم




حیف نون سوار مترو می شه، تفنگ در میاره به راننده مترو می گه یالا برو دوبی!


به بزه می گن چرا زنگولت صدا نمی کنه؟ می گه گذاشتمش رو ویبره!


معلم: فعل کشیدن را صرف کن. شاگرد: کشیدم کشیدی پاره شد!


دو باجناق به نام های کافی ونعمت سوار یک خر بودند. نعمت گفت اگر یک خر دیگر بود، کافی بود. کافی گفت همین هم که هست نعمت است!


اصفهانیه آب معدنی می خره، به زنش می گه حاج خانم آب بریز توش، این خیلی غلیظه!




ضرب المثلهای به روز شده:1-سرش بو پیتزا سبزیجات میده .2- آنتی بیوتیک بعد از مرگ سهراب.3-پرادو سواری دولا دولا نمیشه .4-پاتو از پارکتت درازتر نکن. 5- هری پاتر آخرش خوشه


یک کلاغ با یه زرافه عروسی می کنه بچشون کلافه می شه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۸
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

خخخ


چن وقت پیش دم در موسسه زبان منتظر بابام بودم بیاد دنبالم نیم ساعت شد نیومد. 

 پیاده راهو اومدم. رسیدم سر کوچه،ماشین بابامو دیدم داره میاد سمتم.


مثه چی پریدم جلو ماشین میگم چرا نیومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


میگه داشتم تلویزیون میدیدم یادم رفت !!


گفتم پس چی شد اومدی بالاخره؟!


گفت یهو راز بقا شروع شد یاد تو افتادم

...

من .....:|...!


راز بقا ..................:|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۵
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۳ ب.ظ

زیراب زدن


بابابزرگم هشتاد سالشه همیشه اصرار می کنه که بذارید

 

من از خونه تنهایی برم بیرون مگه زندانی گرفتید؟

 

می خوام برم نون و روزنامه اینا بگیرم…

 

یه روز بعد از کلی اصرار گفتیم باشه برو ولی مواظب باش…

 

رفته نونوایی محل به همه ی اونایی که تو صف بودن

 

گفته عجب روزگاری شده پنج تا دختر دارم پنج تا پسر

 

تو این سن و سال من ِ پیرمرد باید بیام تو صف وایسم

 

 نون اونارم من بگیرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۳
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۱ ب.ظ

jok

طرف برای بچه اش توضیح میداده

زمان ما آب نبود

گاز نبود

برق و تلفن نبود

ماکروفری وجود نداشت...

جواب بچه:

داری حال میکنی اومدی با ما زندگی میکنیا

************************************************

بنظر من؛ وقتی گوشی رو سایلنته…

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


خودش باید شعور داشته باشه؛ گــــــــم نشه...

**************************************

بعضی ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺭﮊﺍﯾﯽ ﻛﻪ ﻣﯿﺨﺮﻡ ﯾﻨﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺭﻣﺰﺵ ﺳﺎﺩﻩ ﺳﺖ ﻛﻪ

.

.

.

ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺣﺴﺮﺕ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﻗﺒﻼ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺶ ﻧﻜﺮﺩﻡ

*****************************************

لعنت ﺑﺮ ﻫﺮ چی ﻓﺎﺻﻠﻪ اس ﺗﻮ ﺩﻧﻴﺎ … . . .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

ﭼﺮﺍ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻦ ﺑﺎﺱ ﺍﺯ ﻳﺨﭽﺎﻝ ﺍﻳﻨﻘﺪ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﺁﺧﻪ ؟ چیه فک کردی پست شکست عشقیه؟! نه عزیزم ، اینجا از این قرتی بازیا نداریم!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۱
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۵ ب.ظ

brt

- الو

- سلام

- سلام کجایی؟

- تو تاکسی دارم می رم خرید

- همین الام پیاده شو!

- چرا؟ نرسیدم که هنوز!

- پیاده شو، زود باش ، بهت می گم همین حالا

- مگه قراره ماشین منفجر بشه که اینطوری می گی؟

- مامان پیاده شو دیگه!

- تا نگی چرا، پیاده نمی شم، خُلم مگه وسط خیابون پیاده شم؟

- باشه برات توضیح می دم به شرطی که قول بدی برگشتنه با BRT برگردی

- وا؟؟؟ معلوم هست چت شده دختر؟نکنه دوباره درباره ی مزایای حمل و نقل عمومی مطلب خوندی و جو گرفتت!؟

- ببین مگه با BRT بری زودتز نمی رسی؟

- چرا.

- مگه ارزون تر در نمیاد؟

- خوب چرا.

- پس چرا با تاکسی می ری که ترافیک و آلودگی رو بیشتر می کنه؟ ببین قالیباف با این همه مشکلاتی که داره نمی زاره پروژه هاش عقب بیوفته و مردم لنگ بمونن.اون وقت امثال من و تو از این امکانات استفاده نکنیم؟درسته آخه؟

- راستشو بگو ببینم چت شده؟ دردت چیه آخه؟

- راستی مامان شنیدی تونل توحید طبق برنامه اول مهر افتتاح می شه؟

- بحث رو عوض نکن دختر بگو ببینم چی شده؟

- مامان مگه من مثل لیلای اقدس خانم اینا لیسانس ندارم؟

- خوب چرا؟

- آخه من چیم از دختر اقدس خانم اینا کمتره؟

-هیچی دختر.ولی اینا چه ربطی به تاکسی و ترافیک داره؟

- آخه می دونی چیه مامان؟ دیروز مامانه لیلا تو بی آر تی با یه زنه دوست شده ، زنه یه برادر زاده داره که هم پولداره هم تحصیل کرده. امشبم قراره بیان خواستگاری، تو هم از این به بعد با بی آر تی برو اینور اونور دیگه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۵
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۲ ب.ظ

پیغامگیر بابابزرگ و مامان بزرگا

ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:

اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.

اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.

اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید.

اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید.

اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.

اگر  پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید. اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش می کنیم!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۲
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۰ ب.ظ

سوپ


یارو میره رستوران سوپ بخوره
سفارش میده ولی خیلی طول میکشه ،
میبینه یکی اونور نشسته ، یه کاسه سوپ جولوشه و داره سیگار میکشه .
میگه : جناب من عجله دارم ، سوپ شمارو بخورم، سوپ من که اومد مال شما
سوپ رو که تا آخرش میخوره میبینه یه مارمولک خشکی تهش چسبیده !
هر چی خورده بود بالا میاره تو کاسه !
اون سیگاریه میگه :
تو هم دیدیش ... !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۰
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۹ ب.ظ

نامه شگفت انگیز

داستان جالب نامه” شگفت انگیز”
داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار خوانده شود! به شما اطمینان میدهم هیچ خواننده ای نمیتواند با یک بار خواندن آن را رها کند! این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور میشود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل …
جولیای عزیزم سلام …
بهترین آرزوها را برایت دارم همسر همربانم. همانطور که پیش بینی
می کردی سفر خوبی داشتم. در رم دوستان فراوانی یافتم که با آنها
می شد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو
را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی
حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به رم چند مرد جوان
خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها
که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند
محبتهای زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که
قصد مال و جانم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند
نجات دادند . هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب و عزیزم
“روبرتو”‌ که یکی از همین مردان جوان است انگشتر مرا به امانت گرفته
و با تحمل راه به این دوری خود را به منزل ما خواهد رساند
تا با نشان دادن آن انگشتر به تو و جلب اطمینانت جعبه جواهرات
مرا از تو دریافت کند وبه من برساند . با او همکاری کن تا جعبه
مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق ارزشمند جواهرات را
از تو گرفته و به من خواهد داد وگرنه شیاد فرصت طلب دیگری جعبه را
خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن, در رم مرا خواهد کشت
پس درنگ نکن . بلافاصله بعد از دیدن نامه و انگشتر من در ونیز‍
موضوع را به برادرت بگو و از او بخواه که در این مساله به تو کمک کند.
آخر تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش
مسلما پلیس او را دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم.
نامه را خواندید؟
اما بهتر است یک نکته بسیار مهم را بدانید :
پائولو قبل از سفر به رم با جولیا یک قرار گذاشته بود
که در این مدت هر نامه ای به او رسید آن را بخواند. !   “یک خط در میان”
حالا شما هم برگردید و دوباره نامه را یک خط در میان بخوانید
تا به اصل ماجرا پی ببرید!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۹
میلاد فلاح
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۸ ب.ظ

دختر فداکار

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:


باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.
اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.
نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و… شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۸
میلاد فلاح